اسلام، مدارا با توده مردم، اعم از مخالف و موافق را ضروری دانسته، احکام و سیاست اسلامی را بدون تبعیض بین آنان اجرا میکند. تاریخ اسلام گواه رحمت و ملایمت پیامبر و جانشینان آن حضرت علیهمالسلام، حتی نسبت به دشمنان و بدخواهان بوده و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به عنوان سرسلسله این الگو، در مدیریت خود همواره بر این اصل تأکید میورزید.[۱] همچنانکه میفرماید: «اَعقلُ الناسِ اَشَدُّهم مداراهً لِلناسِ، وَ اَذلُّ الناسِ مَن اَهانَ النَّاسَ»؛[۲] عاقلترین مردم کسی است که بیشتر با دیگران مدارا کند، و خوارترین مردم کسی است که آنان را مورد تحقیر و توهین قرار دهد. بنابراین به کارگیری این شیوه، موفقیت بیشتری به همراه خواهد داشت، بهخصوص برای حاکمان و مدیران جامعه. بدین روی، پیامبر در راستای تحقق اهداف اصلی خود در امر هدایت جامعه، این شیوه را برگزید و اصل رحمت و محبت، اساس دعوت ایشان بود و راز موفقیت او در تألیف قلبها، محبت و ملایمت او بود که از صد لشکر قویتر است،[۳] تا جایی که سیرهنویسان در توصیف آن حضرت نگاشتهاند: «پیامبر صلیاللهعلیهوآله دارای قلبی رقیق بود و نسبت به همه مسلمانان مهربان بود.»[۴] زراره از امام باقر علیهالسلام نقل کرده که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میفرمود: «بیگمان، رفق بر چیزی قرار نگرفت، مگر آنکه زینتش بخشید.(5) لازم به ذکر است منظور از مدارا نسبت به مخالفان، زیر پا گذاشتن اصول دین و تعالیم ضروری آن نیست، بلکه آسانگیری در اصل پذیرش دین است که هیچگونه اجبار و اکراهی در آن نبوده و همچنین در مقام عمل به احکام دین است، تا جایی که اصول آن حفظ شود. پیامبر و مخالفان پیامبر صلیاللهعلیهوآله که در مکه مقابل بتپرستان، کفار و مشرکان قریش چارهای جز سیاست مدارا نداشت و تلاش آن حضرت بر آن بود که با مدارا به آرامی آنها را به سمت دین اسلام بکشاند، در مدینه پس از تشکیل حکومت اسلامی نیز از این سیاست دست نکشید و هر دو نوع برخورد را داشت؛ یعنی تا آنجا که ممکن بود با گفتگو و با عهد و پیمان سعی در برقراری زندگی مسالمتآمیز در کنار هم داشت، اما وقتی آنها پا را فراتر نهاده، خیانت میکردند، یا نقض پیمانی صورت میگرفت، پیامبر با شدت برخورد مینمود؛ همانند برخورد عملی با قبایل یهودی مدینه. در برخورد با منافقان، که با فتنهانگیزی، جبهه داخلی علیه پیامبر را تشکیل داده بودند، سعی پیامبر بر مدارا بود. آن حضرت به دلایل گوناگون سیاسی و اجتماعی، در برابر مخالفان با ملایمت و رفق برخورد مینمود، آنگونه که با عبداللّه بن اُبی برخورد کرد و در جریان فتنهانگیزی وی پس از غزوه «بنیالمصطلق» حاضر به کشتن او که سرکرده منافقان بود، نشد و در پاسخ به فرزند عبداللّه، که اجازه قتل پدرش را از پیامبر طلب نمود، فرمودند: «تا هنگامی که زنده است، مانند یک دوست و رفیق با او به نیکی رفتار میکنیم.»[۶] به قول ابن هشام، همین رفتار آن حضرت باعث شد که عبداللّه بن ابی از آن پس مورد سرزنش و ملامت قوم و قبیله خود قرار گیرد.[۷] اما اگر مخالفت آنها درباره اصول تغییرناپذیر دین یا فتنهانگیزی در میان مسلمانان در مقابله با اساس دین اسلام بود، پیامبر شیوه مدارا را کنار گذاشته، به شدت با آنها برخورد مینمود؛ همانند به آتش کشیدن مسجد «ضرار» که منافقان به سرکردگی ابوعامر به بهانه بیماری و عدم توانایی حضور در مسجد «قبا» و با حربه «مذهب علیه مذهب» تصمیم داشتند به جامعه نوپای مسلمانان ضرر بزنند که پیامبر به دلایلی آن را به آتش کشید؛ زیان رساندن به مسلمانان، تقویت کفر،ایجاد تفرقه میان مؤمنان و تبدیل شدن آن به پایگاهی برای محاربان.(8) برتراند راسل در مورد تساهل در میان مسلمانان اظهار میدارد: «بعضی از صفات برگزیده که امروز بر حسب عادت، آنها را جزء عادات حسنه بهخصوص عیسویان میشماریم، پیش از این، در مشرقزمین بیشتر مستحسن شمرده میشدند و به آنها عمل میکردند تا در مغرب زمین. تساهل و تسامح در اوایل ظهور اسلام، به ویژه حکومت اسلامی در مدینه و برخورد مسلمانان با مسیحیان که کافر و مرتد تلقّی میشدند، بسیار جوانمردانهتر از رفتار امپراطوران بیزانس نسبت به عیسویان بود؛ زیرا پیامبر اسلام نه تشکیلات انگیزاسیون (تفتیش عقاید) اروپا را به وجود آورد و نه سیاهچالههای آن را که در قرون وسطا رایج بود.(9) نمونههای مدارا در سیره نبوی در عصر نبوی که عصر تأسیس نظام اسلامی و تکوین اعتقادات اسلامی در میان مردم بود، رفتارهای پیامبر بیشتر همراه با مدارا بود، تا مردم بتوانند اصل دین را در جامعه بپذیرند. بدین روی، مخالفتها، استهزاها و تمسخرها و حتی مخالفتهای عملی، بعضا با گذشت پیامبر همراه بودند. اما زمانی که اقدامات عملی مخالفان از حد میگذشت و پیامبر چارهای جز مبارزه عملی نداشت، از مدارا دست میکشید. بیشترین تحمّل و مدارای پیامبر با منافقان مدینه بود؛ چرا که برخورد شدید با آنها خطری علیه اصل اسلام به شمار میآمد. برخی از موارد مدارا را میتوان در موارد زیر برشمرد: ۱- عبداللّه بن ابیّ، رئیس منافقان مدینه بود که علیرغم اقدامات و خیانتهایش در مراحل گوناگون، پیامبر علیه او اقدامی نکرد. او در مدینه از جایگاهی بالا برخوردار بود و پیامبر با او مدارا میکرد. پس از غروه «بنیالمصطلق»، به دنبال برخی مسائل، او گفت: «لَئِن رَّجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ» (منافقین: ۸)؛ کنایه از اینکه پس از برگشت به مدینه، پیامبر را از آنجا بیرون میکند. این خبر به پیامبر رسید و اصحاب خواستار برخورد شدید با او شدند، تا جایی که مسئله قتل او شایع گردید. پسرش از پیامبر خواست: اگر چنین است، او خود عامل این حکم باشد تا مبادا او بخواهد قاتل پدرش را بکشد و دستش به خون مسلمانی آغشته شود. اما پیامبر در پاسخ او فرمود: چنین حکمی مطرح نیست.(10) ۲- مدارا با جوان یهودی که به تحریک شائس بن قیس، بین دو قبیله اوس و خزرج فتنه ایجاد نمود و نزدیک بود عصبیّت جاهلی در دو قبیله به جنگ منجر شود، ولی با دخالت و نصیحت پیامبر، موضوع حل شد. پیامبر با اینکه میدانست فتنه ریشه در کجا دارد، ولی برخوردی نکرد.[۱۱] مدارا با جماعتی از منافقان و یهودیان که پیامبر را آزار و اذیت میکردند و آیات قرآن در بیان ماهیت آنان نازل شد که عبارتند از: ۳- نبتل بن الحرث؛ همان کسی که درباره پیامبر گفت: «اِنّما محمّدٌ اُذنٌ…» که آیه نازل شد: «وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یِقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ.»(توبه: ۶۱) پیامبر درباره او فرمود: «مَن اَحبَّ أَن ینظُرَ الی الشیطانِ فلینظُر الی نَبتل بنِ الحرثِ.»[۱۲] اما با این وجود، دستوری از پیامبر در مقابله با او صادر نشد. ۴- ودیعه بن ثابت،[۱۳] از بنیانگذاران «مسجد ضرار» بود؛ همو که گفته بود: «اِنَّما کُنّا نَخوضُ وَ نَلعَب.» و آیه در حق او نازل شد: «وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآیَاتِهِ وَرَسُولِهِ کُنتُمْ تَسْتَهْزِؤُونَ.» (توبه: ۶۵) ۵- اوس بن قیطنی[۱۴] در جنگ خندق، برای فرار از نگ به پیامبر گفته بود: «اِنَّ بیوتَنا عورهٌ فَاذن لنا فَلنرجع اِلیها» و این آیه در حق او نازل شد: «یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَهٌ وَمَا هِیَ بِعَوْرَهٍ إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَارا.» (احزاب: ۱۳) ۶- بشیر بن ابیرق (سارق الدّرعین)، ضحّاک بن ثابت (متهم به نفاق و دوستی یهود)، جلاس بن سوید بن صامت (پیش از توبه)، معتب بن بشیر و رافع بن زید، به سبب نفاق و گمراهی آنها، آیه نازل شد: «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُواْ إِلَی الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیدا.» (نساء: ۶۰)-(15) ۷- مجد بن قیس که به پیامبر گفته بود: «یا مُحمّدُ ائذن لی و لاتَفتِنّی» که آیه در حق او نازل شد: «وَمِنْهُم مَّن یَقُولُ ائْذَن لِّی وَلاَ تَفْتِنِّی أَلاَ فِی الْفِتْنَهِ سَقَطُواْ.»(توبه: ۴۹) ولی برخوردی از پیامبر با او گزارش نشده است. ۸- رافع بن حریمله که از مخالفان و منافقان بزرگ بود. وقتی او مرد، پیامبر فرمودند: «قَد مات الیومَ عظیمٌ مِن عظماءِ المنافقینَ.» اقدامی علیه او از طرف پیامبر گزارش نشده است. ۹- زید بن الصلیت؛ وقتی شتر پیغمبر گم شد و همه به دنبال شتر میگشتند، او به کنایه و طعنه گفت: چگونه ادعای پیامبری میکند، در حالی که نمیداند شترش کجاست؟ پیامبر به علم غیب، جای دقیق شتر را فرمود و اصحاب رفتند و همانجا شتر را یافتند.[۱۶] اما برخوردی از پیامبر علیه او گزارش نشده است. ۱۰- عمیر بن وهب، از قبیله «بنی جمع» که شیطانصفت بود و به بهانه آزادی پسرش، که در جنگ بدر اسیر شده بود، با شمشیری زهرآلود قصد جان پیامبر داشت. پیامبر به علم غیب قصد او را آشکار ساخت و او در دم اسلام آورد.(17) ۱۱- وحشی که در جنگ «احد»، حمزه، عموی پیامبر را به شهادت رساند و پیامبر حکم قتل او را صادر کرد. او پس از فتح مکّه به طائف گریخت. اما پس از مدتی، در وفد ثقیف، ناگهان بر پیغمبر وارد شد و شهادتین گفت و پیغمبر او را بخشید، اما فرمود: به جایی برو که دیگر تو را نبینم. او مسلمان شد و در جنگهای ردّه، مسیلمه کذّاب را کشت.(18) ۱۲- هبار بن اسود، کسی که شتر زینب، دختر پیغمبر، را رم داد و از میان هودج به زمین افتاد و طفل خود را سقط کرد و خود نیز به واسطه همان مرض از دنیا رفت. پیغمبر در فتح مکّه خون او را هدر اعلان کرده بود، ولی پس از مدتی بر پیغمبر وارد شد و گفت: «… میخواستم به عجمها پناه ببرم، ولی فضل و بخشش تو را به یاد آوردم…» او تقاضای بخشش کرد و پیغمبر او را عفو نمود.(19) ۱۳- قیس بن ربیع که از سهم خود در عطایا ناراضی بود و پیغمبر را هجو نمود. اما خود به مدینه آمد و در ضمن اشعاری پوزش خواست و مورد عفو پیامبر قرار گرفت.(20) ۱۴- عکرمه بن ابیجهل که پیغمبر در فتح مکّه، خون او را هدر اعلان کرده بود، اما به درخواست همسرش، پیامبر او را بخشید، بعدها او در سپاه اسلام در شام دلاورانه جنگید.(21) ۱۵- مالک بن عوف، فرمانده لشکریان «هوازن» علیه پیامبر بود. او پس از شکست، به طائف پناه برد. اما پیغمبر فرمود: اگر بیاید و مسلمان شود، مال او را به همراه ۱۰۰ شتر اضافه به او میدهم. او مسلمان شد و از جانب پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، رئیس طوایف «هوازن»، «ثماله» و «مسلمه» شد و با طائف جنگید.(22) ۱۶- ابن قیظی فردی نابینا بود. وقتی لشکریان اسلام به احد میرفتند، از زمین مقداری خاک برداشت، به روی مبارک پیامبر پاشید و ناسزا گفت. اصحاب خواستند او را بکشند. اما پیغمبر فرمود: «او را رها کنید، هم چشمش کور است و هم دلش.(23) ۱۷- عبدالله بن ابیسرح مدتی کاتب وحی بود و گاهی به عمد الفاظ وحی را تغییر میداد. سرانجام، مرتد شد و از مدینه فرار کرد. در فتح مکّه، پیغمبر خون او را هدر ساخته بود، اما با وساطت عثمان، در مکّه بر پیغمبر وارد شد و امان خواست. پس از مدتی مورد رحمت و بخشش پیامبر قرار گرفت.(24) ۱۸- انس بن زنیم با اشعاری پیامبر را هجو نمود و پیامبر نیز او را مهدورالدم خواند. اما در فتح مکّه، مورد عفو و بخشش پیامبر قرار گرفت.(25) ۱۹- ابوسفیان بن حارث، برادر رضاعی پیامبر صلیاللهعلیهوآله ،پس از فتح مکّه به وساطت امّسلمه مورد عفو و بخشش پیامبر قرار گرفت. ۲۰- صفوان بن امیّه به سبب اقدامات علیه مسلمانان، مهدورالدم اعلام گردیده بود، اما پس از فتح مکّه، مورد بخشش پیامبر قرار گرفت.(26) ۲۱- مدارا با یهودیان خیبر که پس از فتح خیبر، پیامبر آنان را نکشت و زنان و فرزندانشان را به اسارت نبرد.(27) ۲۲- حاطب بن ابیبلتعه، به خیانت، موضوع حرکت مسلمانان برای فتح مکّه را توسط ساره به اطلاع قریش رساند و پیامبر از طریق وحی، از این موضوع اطلاع یافت،[۲۸] ولی برخورد خاصی از سوی ایشان با حاطب گزارش نشده است. ۲۳- نمونه کامل مدارای پیامبر، بخشش سران کفر پس از فتح مکّه است که فرمودند: «اِذهبوا فانتم الطُّلقاء…»[۲۹] از موارد مزبور و نیز موارد دیگر به دست میآید که هدف نهایی پیامبر، مسلمان شدن مردم و به هدایت رساندن آنها بود، نه انتقام گرفتن هنگام قدرت و همین مسئله یکی از عوامل پیشرفت اسلام به شمار میآید. ------------ پاورقیها: غلامرضا نوعی، مدارا با مخالفان در قرآن و سنّت، ص ۹۸ صدوق، امالی، ص ۱۹ و من لایحضره الفقیه، ج ۴ ص ۳۹۴؛ طبرسی علی بن حسن، مشکاه الانوار ج ۱ ص ۲۱۸ مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی، ج ۳، ص ۶۹ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۳۹۴ / دیلمی، ارشادالقلوب، ج ۱، ص ۱۱۵ محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، چ ۴، تهران، الاسلامیه، ۱۳۶۴، ج ۲، ص ۱۱۹. ابن هشام، زندگانی حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام، ج ۲، ص ۱۹۸ همان ص ۱۹۹ غلامرضا نوعی، مدارا با مخالفان در قرآن و سنّت ، ص ۱۰۱ همان، ص ۸۳ ابن هشام، سیره، تحقیق مصطفی سقا و دیگران، ج ۲، ص ۳۷۲ ؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ص ۱۹۷ محمد قوام وشنوی، حیاهالنبی و سیرته، ص ۳۲۱ همان، ص ۳۲۶ همان همان همان، ص ۳۲۷ همان ص ۳۲۸ سید علی کمالی، پیشین، ص ۱۰۷ / شرفالدین محمد بن عبدالله بن عمر، خلاصه سیرت رسولاللّه، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۸، ص ۱۶۱ سید علی کمالی، پیشین، ص ۹۵ همان همان، ص ۹۶ همان همان، ص ۹۸. همان، ص ۹۹ همان، ص ۹۹ همان، ص ۱۱۰ همان، ص ۱۰۵ جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، چ ۴، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۴، ص ۲۶۳ همان ص ۳۱۷ مقریزی، امتاع الاسماع، ج ۳ ص ۱۰۳ سید قاسم رزاقی موسوی
نظرات